|
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : negar
دیشب با خدا دعوایم شد... با هم قهر کردیم... فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد... رفتم گوشه ایی نشستم... چند قطره اشک ریختم... خوابم برد صبح که بیدار شدم مادرم گفت. نمی دانی دیشب تا صبح چه بارونی می آمد... من دیوانه نیستم فقط کمی تنهایم چرا نگاه میکنی؟ تنها ندیده ایی؟ به من نخند من هم روزی عزیزه دل کسی بودم
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |